چرا ازدواج، چرا طلاق
* دلايل آنكه انسانها نميخواهند ازدواج كنند:
- خودشان در خانوادهاي بزرگ شدهاند كه رابطه پدر و مادر و اعضاي خانواده با هم خوب نبوده است
- كودكي بد، شما ممكن است از جنس مخالف بدتان بيايد بخاطر رابطه بد با خواهر يا برادر
- نارضايتي از جنسيت خودش، رابطه جنسي، شغل و درآمد، موقعيت و مقام، ترتيب تولد
- بيمار رواني، بدبيني، بياعتمادي و نگراني، تحصيل، تنوع پرستي، حرص و زياده خواهي
- ترس از اشتباه، شكست و طلاق، ترس از تغيير نظر خودمان بعد از انتخاب همسر
* چرا زنان و مردان از هم جدا ميشوند؟
- بسياري از اوقات به دليل فشار اطرافيان ازدواج از ابتدا اشتباه و غلط بوده است
- برآورده نشدن نيازهاي فيزيكي، رواني و اجتماعي فرد را به هم ميريزد
- خيانت، اختلالات شخصيتي، بعضي افرادابداً توانايي طرح و حل مسئله را ندارند
- هر كس كه بخواهد اختلاف زناشويي را بِبَرَد، زندگي زناشويي و همه زندگي را باخته است
- زندگي زناشويي با خشم و عصبانيت و ناسازگاري ابداً غيرقابل ادامه خواهد بود
- بياعتنايي، بيتوجهي و بياهميتي نسبت به شادي، آرزو، خواسته، احتياج و حق همسر
* مواردي كه افراد جدا شدهاند و جدايي و طلاقشان انتخاب اشتباهي بوده است:
- خمشگين، طلبكار و ناراضي بودن (ريشه در بيماري و اختلالات شخصيتی)
- نگاهي غيرواقع بينانه، غير مسئولانه و غيراخلاقي به موضوعات (مثلث رحمت)
- دخالت اطرافيان، كسانيكه ميخواهند تسويه حساب كنند
- كساني كه معتقد هستند جواني نكردهاند و طرف ميخواهد خودش را پيدا كند
* چرا افراديكه در زندگي اشتراكيشان درگير هستند همچنان به زندگيشان ادامه ميدهند:
- چهار «ن»: ناداني، نيازمندي، ناتواني، نگراني، هراس از اشتباه و شکست
- ترس از تنهايي و كنار گذاشته شدن، الگوي ماندن در ازدواج و زندگي با هر شرايطي
- حرمت نفس پایین (من نه خودم را خوب ميدانم و نه دوست داشتني)،اعتماد به نفس منفي
- قضاوت و نظر ديگران دربارة ما، خودآزاري، احساس حقارت، انتظار آينده بد.
چرا طلاق
اینکه از هر سه زوج تهرانی، کار یکیشان به طلاق و جدایی میانجامد و اینکه آمار رفقای نیمه راه شهرستانی هم دست کمی از تهرانیها ندارد را دیگر تنها نمیتوان نگران کننده دانست، زیرا این اعداد و ارقام براستی ناامید کننده است!
متاسفانه باید اذعان نمود که یکی از عمدهترین دلایل وفور و شیوع پدیده طلاق و جدایی در کشور ما به تربیت خانوادگیمان بر میگردد و اینکه سر سفره کدامین پدر و مادرها نان خوردهایم!
اشتباه نشود! اصلا بحث بدی و خوبی تربیت در کار نیست زیرا بسیار دیدهایم که دختران و پسرانی که در خانوادههای خوبی تربیت شدهاند و انصافا بد هم تربیت نشدهاند، راه جدایی در نیمه مسیر زندگی مشترک را پیشه نموده و عیسی به دین خود، موسی به دین خود گفتهاند!
در این باره به نظر میرسد آنچه در شیوع و وفور طلاق موثر است، استاندارد نبودن تربیت خانوادگی است و اینکه پسر و دختری که جور خاصی تربیت شده و بار آمدهاند که تومنی صنار با نحوه تربیتی جنس مخالف توفیر دارد، به راحتی نمیتوانند بیخیال آنچه در خانوادهشان رسم بوده شده و سعی کنند که منبعد و بعد از ازدواج، جور دیگر زندگی نمایند!
ناراحت کننده اینکه بالا رفتن سن ازدواج که یا به مشکلات معیشتی، کاری و خدمتی بر میگردد و یا به «فعلا میخواهم درسم را بخوانم» و یا «در حال حاضر آمادگیش را ندارم» گره خورده، به مشکل بالا دامن زده و تغییر در نوع زندگی را برای آنهایی که سالهایی بیشتر را در دامان خانواده قدیم گذرانیدهاند، سختتر و دشوارتر کرده است!
به همه اینها میباید محدودیتهای شناخت و آشنایی پیش از ازدواج و نپرسیدنهای نشات گرفته از معذوریتهای اخلاقی را افزود که موجب شده پسر و دختری که مایل به تشکیل زندگی مشترک به اتفاق هم هستند، به راحتی سر در نیاورند که دیگری در چه خانواده و با کدام نحوه تربیتی بزرگ شده است!
گذشته از همه اینها افراط زوجهای جوان در پایبندی به ایده «خودش را میخواهم! چکار به پدر و مادرش دارم!» که عموما تنها در حد حرف و در مرحله پیش از ازدواج خودش را نشان میدهد، موجب شده کار بسیاری از کسانی که «پیش بینیهای ایمنی را شوخی میگیرند» به محضری کشیده شود که قرار بود یکبار برای همیشه دست توی شناسنامههایشان ببرد!
از همه اینها گذشته در کشور ما بار تربیتی فرزندان تقریبا به تمامی بر عهده والدین گرامی نهاده شده است و هرگز به این موضوع فکر نشده که بچههایی که در یک کلاس و پشت میز و نیمکتهای مشابه مینشینند را با بهره گیری از تعلیم و تربیت و هنر معلم، بسیار میتوان استانداردتر از کودکانی بار آورد که تحت نظر پدران و مادرانی بزرگ میشوند که هرچه یکی از آنها رشته میکند، دیگری بدون آنکه صدایش را در بیاورد، پنبه میسازد!
مسلم است که بخشی از تربیتها و تعلیمات صحیح بچههای بزرگ شده در کشورهای پیشرفته، از یکسان سازی آموزش و پرورششان نتیجه گرفته و اینکه بسیار پیش آمده که اولیای امور تعلیم و تربیت آنها والدین را خواسته و به آنها اخلاق و رفتار نادرستشان را تذکر دهند!
این در حالی است که در کشور ما نه تنها والدینند که اخلاق و رفتار معلم را در قبال فرزندانشان اصلاح میکنند، تعیین کننده سمت و موقعیت شغلی آموزگار نیز هستند!
تاسف بار اینکه معلمین گرامی هم آنقدر خو کرده «آموزش» شدهاند و تنها درس و مشق دلبندان دیگران را جدی گرفتهاند که یادشان رفته وظیفه «پرورشی» آنها چیزی بیش از این است که نمره انضباط همه دانش آموزان را;به تعبیر ما قدیمی ها; از دم بیست بدهند.
فراوری :حسن بصیری هریس کارشناس حقوق قضایی روز دوشنبه 14:05